برای خواندن داستان بسیار زیبای دختر خجالتی به ادامه مطلب بروید . . .
ماجاری دخترک خجالتی
استیو چندلر
حادثهی جالبی در کلاس درس دختر کوچکم «مارجی» اتفاق افتاده بود. حادثه از این قرار بود که یکی از شاگردان خجالتی و محجوب کلاس با ماژیک به اشتباه بینی خود را سیاه میکند. این ماژیک رنگ ثابتی داشته و به آسانی قابل شستوشو نبوده است. بلافاصله تمام شاگردان متوجه این مضحکه شده و به شدت میخندند. اشک از چشمان دخترک خجالتی سرازیر میشود.
مارجی بلافاصله برای حمایت از دخترک به سوی او میرود. ماژیک را از دستش میگیرد و روی بینی خود را به همان شکل رنگ میزند و ماژیک را به نفر بعدی تعارف میکند و با صدای بلند میگوید: «من هم این علامت را دوست دارم، تو چطور؟» در یک فاصلهی کوتاه، تمام شاگردان کلاس با بینیهای رنگشده به یکدیگر نگاه میکنند و میخندند و دخترک خجالتی را با شادی به خنده وامیدارند. به طوری که معلمشان تعریف میکرد، در زنگ تفریح، همهی کلاس به همان شکل به حیاط مدرسه میروند و در نظر دیگران بسیار جالب و تماشایی جلوه میکنند.
این داستان در نظر من بسیار جذاب آمد و بازگوکنندهی خلاقیت مارجی در یک لحظهی قاطع تصمیمگیری است. تصمیمی که برای از بین بردن یک مشکل اتخاذ شده است. حال آنکه اگر به یک برخورد احساساتی کفایت میکرد، تنها عکسالعملش، عصبانیت نسبت به شاگردان کلاس بود و دلسوزی و همدلی با دخترک خجالتی.
در رویارویی با هرگونه مشکلی که جنبهی ارتباطی دارد، میتوانید با راهحلهای نامحدود، برای حل آن مشکل نقشه بکشید و اگر فکر خود را به کار نیندازید و صرفاً احساساتی بشوید، آن مشکل برای همیشه باقی میماند.